♡♡♡گمشده ای به نام من...♡♡♡
همون آوای مردگانی سابق!!!
درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید....با نام افریدگار عشق آغاز میکنیم.... خداوندا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،من چوت تویی دارم و تو چون خودی نداری.... . . سر گــــــــــــــــــردانم میان مردگـــانی های دلم زندگــــانی سهل است،مــــن مردگـــانی میکنم....... . . . اینجا همه دلتنگند.. دنبال گمشده ای هستند.. من هم دنبال گمشده ای می گردم.. گمشده ای به نام من …

پيوندها
ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
منتظر
لطافت غزل
زندگی کاغذی
قصه قاصدک
عاشقانه
عکس های مذهبی ( آقا مجتبی )
خرید پالتو
قالب سولو
تبادل لینک رایگان اتوماتیک
تـــــنـــــهـــــــایـــــی(آقا عرفان)
تور آنتاليا
تنــــــــــهایـــ شـــبـگــــــرد(آقا رضا)
تنهـــایــی(آقا مجتبی)
چت روم(آقا محمد)
پایه گردان چرخشی خورشیدی

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان mordeganee Diaries و آدرس mordeganee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 956
بازدید ماه : 549
بازدید کل : 236847
تعداد مطالب : 483
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
☼admin)suzy)

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 

باز باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم ...

باز باید به زور لبخند را بر لبهایم بنشانم ...

باز باید مواظب اشک هایم باشم ...

باز همان تظاهر همیشگی " خوبـــم " ...

 

 

وقتی چــاره ای نمی ماند ،

فقط میتوانی بگویی هر چی باداباد

حتی اگر دل کوه هم داشته باشی گریه ات میگیرد ...

 

سکوت خطرناکتر از حرفهای نیشدار است…

کسی که سکــــــــوت می کند ،

روزی حرفهایش را سرنوشت به شما خواهدگفت.

 

پسر نگاهی به دختر کرد و گفت:

حالا که کنار ساحل نشسته ایم بیا یه آرزوی قشنگ بکنیم.

دختر با بی میلی قبول کرد.

پسر چشماشو بست و گفت: کاشکی تا آخر دنیا عاشق هم بمونیم....

بعد به دختر گفت حالا تو آرزوتو بکن.

دختر چشماشو بست و خیلی بی تفاوت گفت: کاشکی همین الان دنیا تموم بشه.

وقتی دختر چشماشو باز کرد پسرو ندید و فقط چندتا حباب روی آب دید...

 

فرق جمله ای که منتظرشنیدنش بودم باجمله ای که گفتی،فقط یک نقطه بود …

هی لعنتی …

کاش اون نقطه رو بالامیگذاشتی نه پایین …

کاش میگفتی نرو …

ولی افسوس که گفتی برو .

 

برای تــــــو

برای چشم هایــت

برای مـــن

برای درد هایـــم

برای ما

برای این همه تنـــهایی

ای کــــاش خدا کاری کـــند…

 

بی حس شده ام از درد !

از بغــض !

فقط گاهـی …

خـط ِ اشکی …میسـوزانـد صـورتـم را.

 

متــــــــاسفم…

نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…

نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم….

متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را….

از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….

تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم….

 

یـه چیـــزی که هیچوقتـــــــ فکــــرشو نمیکــــردم بــــه این زودی بهـــــش برسم ..
این بـود که تو این سن بشینــــم گـَـه گُـداری نــاخود آگـاه
یــه نَــفَســــــایِ عمیقی از تــــــهِ دلــــم بکشـــم
کـه حــالا واســه کشیـدنشــون خیـلـــــــی زود بــــود؛
خیلــــــــــــــی ......!!!

 

هَر چـِـﮧ بـــےوَفایــے کَرد ..

بـِـﮧ دِلخُوشــے ِبودَنَش با خُود گُفتَم ..

اینْ نیزْ بُگذَرَد ..!

لَعنَت بـِـﮧ مَنْ.... کـِـﮧ حَتــے یـِک بار با خُودْ نَگُفْتَم ،

او نیـــــز بُـگـذَرَد ...!.