|
4 / 4 / 1393برچسب:, :: 21:38 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی، سوز نَی، آه شبان "شاملـــــــــو" ![]()
4 / 4 / 1393برچسب:, :: 1:14 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
چقدر بد پیله میکند تنهایی، میان دست های به هم جفت شده ام و نگاهی که از حس حضورت خالیست، همین روزها پروانه خواهم شد. ”لیلین"
![]()
3 / 4 / 1393برچسب:, :: 21:33 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
نقره داغ ، حال و روز يک مرد عاشق است ![]()
3 / 4 / 1393برچسب:, :: 20:55 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
خدایا... دستانم را زده ام زیر چانه ام مات ومبهوت نگاهت میکنم طلبکار نیستم فقط مشتاقم بدانم ته قصه چه میکنی؟ بامن...!![]()
3 / 4 / 1393برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
دیرگاهی است در این تنهای
![]()
2 / 4 / 1393برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
می دانی؟ یک وقت هایی باید رویِ یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویی: بگذار منتظر بمانند...! ![]()
1 / 4 / 1393برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
از ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : چه کسی ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ خندید و ﮔﻔﺖ: "ﻋﺸﻘﻢ" ﺭﺍ... ﮔﻔﺘﻨﺪ : "ﻋﺸﻘﺖ" ﮐﯿﺴﺖ ؟؟ ﮔﻔﺖ : "ﻋﺸﻘﯽ" ﻧﺪﺍﺭﻡ !! ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ "ﻋﺸﻘﺖ" ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ کارها ﮐﻨﯽ....؟ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ...، خیانت نمیکنم... دور نمیزنم.... وعده سر خرمن نمیدهم...دروغ نمیگویم..خیانت نمیکنم.... و ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ، ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ، ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻤﺶ... ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ، ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ .. برایش فداکاری خواهم کرد..ناراحت و نگرانش نمیکنم...غمخوارش میشوم... ﮔﻔﺘﻨﺪ : ولی ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ...، ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ..، اﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ ، ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ.. اگر ترکت کرد ﭼﻪ...؟ اشک بر چشمانش حلقه زد و ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ "ﺩﯾﻮﺍﻧـــــــــﻪ" ﻧﻤﯿﺸﺪم... ![]()
1 / 4 / 1393برچسب:, :: 20:31 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
زمستان را فقط بهخاطر تو دوست دارم بهخاطر لباسهای گرم زمستانیات که هرچه سردتر میشود زیباترت میکنند بهخاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را بلندتر نشان میدهد بهخاطر آن پلیورِ سفید یقهاسکی که محشر میکند و هر بار که میپوشیاش مثل گلی که باز شود در برف چهرهات میشکوفد از یقهی تنگش بهخاطر آن شالگردن کشمیر که جان میدهد برای یک میز آفتابگیر و قهوهی تلخ با شیر سال از پیِ سال از حضور تو حظ میکنم هر روز در لباسهایی که فصل را کوتاه و بیهمتا میکند پسند تو را لباسهایی که وسط تابستان هم دلم برای دیدنشان تنگ میشود دستکشهای نرمی که از <های> من نیز گرمترند و بوی صحرایی چرمشان تا بهار عطر ملایم دستهای توست و آن چکمههای ورنیِ ساقبلند که کفرت را گاهی درمیآورند وقتی کنار یک فنجان چایتازهدم یکدنده وا میروی در گرمای مبل و گوش نمیدهی به پیشنهاد من که بارها گفتهام با کمال میل حاضرم ماموریت بیخطر باز کردن بندشان را بهعهده بگیرم زمستان را بهخاطر چتری دوست دارم که سرپناهش را در باران قسمت میکنی با من و هرقدر هم که گرم بپوشی یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را دلبرانه میچسبانی به من هنوز باورم نمیشود که سال به سال چشم بهراه زمستانی مینشینم که سالها چشم دیدنش را نداشتهام. عباس صفاری خنده در برف، نشر مروارید
![]()
1 / 4 / 1393برچسب:, :: 14:8 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
جدایی درد بی درمان عشق است ![]()
31 / 3 / 1393برچسب:, :: 20:17 :: نويسنده : ☼admin)suzy)
به سراغ مـــن اگر مي آيي٬ ![]() ![]() |