میشود یک شب خوابید
و صبح با خبر شد
غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟
که اگر اشکی هست
یا از عمقِ شادمانیِ دلی بی درد است
یا از پس به هم رسیدنهای دور
یا گریه کودکی
که دستِ بی حواسش ، بادبادکی را بر باد میدهد
کاش میشد
یک صبح
کسی زنگِ خانه هامان را بزند
بگوید
با دستِ پر آمده ایم
با لبخند
با قلبهایی آکنده از عشقهای واقعی
از آنسوی دوست داشتن ها
آمدهایم بمانیم و هرگز نرویم
هیچکس نمی داند
چقدر جایِ شادمانیهای بی سبب در دل نسلِ ما خالیست
نیکی فیروزکوهی
نظرات شما عزیزان: